پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم، آن شب نتوانست بخوابد. همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ” کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم. بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیر کنند. دو سرباز باتعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی، چهره همسرش ,پادشاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تبیین تازه های دنیای فناوری پیام نور فریمان سپهبد شهید قاسم سلیمانی گروه دلنوازان،کانال دلنوازان،گپ دلنوازان **مطلب کده** سالن لاغری در غرب تهران